دزد و مرد شوخ
نوشته شده توسط : محمد رضا احمدیان-admin

دزدی در شبی تاریک از کوچه ای می گذشت.کم کم به ته کوچه رسید. جلو دیوار خانه ای
ایستاد و به دور و برش نگاهی انداخت ، هیچ کس را ندید. سپس با چابکی از
دیوار بالا رفت و چند لحظه بر سر دیوار نشست و توی خانه را نگاه کرد.حیاط
خانه خلوت و تاریک بود . دزدخوشحال شد و توی حیاط پرید.کمی اطراف حیاط
گشت اما چیزی برای دزدیدن ندید،  بعد از پله ها بالا رفت و وارد اتاق
شد.لحظه ای ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کرد ، ناگهان مردی را دید که
در کنار اتاق خوابیده بود.
دزد نگاهی به گوشه و کنار اتاق انداخت . می
خواست هر طور شده چیزی برای دزدیدن پیدا کند.اما هر چه نگاه کرد چیزی
ندید. دیگر داشت نا امید می شد کهصاحب خانه توی رختخوابش غلتی زد و با صدای خواب آلود گفت:
ای دزد بد بخت، من در روز روشن در خانه چیزی پیدا نمی کنم حالا تو در شب تاریک می خواهی چیزی پیدا کنی؟!

 

parsianfun.com



:: موضوعات مرتبط: بخش عمومی(سایر مطالب خارج از مرجع) , طنز-حکایت-داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , حکایت , لطیفه های جددید , داستانک زیبا , جذاب ترین داستانه , دو درویش , داستانهای قابوس نامه , داستانک , داستان , دزد و مرد شوخ ,
:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: